عقب مانده!!
البته لازم به ذکرهست نه هرچرت وپرتی!لطفاًرعایت کنین!!!
تاریخ : جمعه 28 تير 1392
نویسنده : امیرمحمد

« فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم »

كه در این ترم پیاپی ز دروس افتادم !

اولین نمره كه دیدم سر من سوووووت كشید

سوی استاد دویدم غم دل سر دادم

ولی افسوس كه استاد محبت ننمود

با غضب گفت برو... نمره زیادی دادم ! 

 

بقیه در ادامه مطلب...


|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
موضوعات مرتبط: طنز و جالب , ,
برچسب‌ها: شعر طنز , شعر خنده دار , شعرجالب , طنز , جالب , خنده دار , طنز دانشجویی , طنز استاد ,
تاریخ : چهار شنبه 29 شهريور 1391
نویسنده : امیرمحمد

(بالهجه ی اصفهانی سروده شده است ازاستادعلی مظاهری)

یه کوله بار به کول داشت... نه پارتی و نه پول داشت
مویی سرش سیفید بود... عصاش یه چوبی بید بود
نه تاب و نتوون داشت... یه قدی چون کمون اشت
نه شاد بود و نه خندون ...نه قوه داشت نه دندون
نزدیکی صد سالش بود...ریش تا پری شالش بود
میرفت و ناله می کرد ... نفرین حواله می کرد
شکایت از زمون داشت ... شکوه ز آسمون داشت
می خوند همین ترونه ...امون از زمونه
چه روزگاری داشتیم ...عجب باهاری داشتیم
روغنی خب می خوردیم ... قلپ قلپ می خوردیم
با این که گاری داشتیم...اسبی سواری داشتیم
پیاده راه می رفتیم....تا کربلا می رفتیم
چه میوه ها می خوردیم ...درس غذا می خوردیم
صد منا کول می کردیم ... کارا را قبول می کردیم
ریشا رو حنا می بستیم ...به دست و پا می بستیم
کاری با فرنگ نداشتیم ... با هیشکی جنگ نداشتیم
نه زور به کس می گفتیم ... نه زوری می شنفتیم
یه وقت که جنگ می کردیم ... با چوب و سنگ می کردیم
اتم متم نداشتیم ... این همه بم نداشتیم
میدونا تنگ می کردیم ... مردونه جنگ می کردیم
یه وقت که حال نداشتیم .. پرس و سئوال نداشتیم
عطاری سر محله ... شیر خشتی دله دله
می بردیم و می خوردیم ... کی زود به زود می مردیم ؟
سنبل طیب دوا بود .. دوایی دردی ما بود
گل گاو زبونی ارزون ... با زیره و سه پسون
دوایی مرد و زن بود ... نه قرص ونه سوزن بود
حکیم باشی صفا داشت ... یه قلبی با خدا داشت
طبیبی بی ریا بود ... به دردا آشنا بود
نسخه ی اون اثر داشت ... از حالی ما خبر داشت
هم نفسش شفا بود ... هم خیلی با خدا بود
چه روزگاری داشتیم ... عجب باهاری داشتیم


|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
موضوعات مرتبط: طنز و جالب , ,
برچسب‌ها: شعرخنده دار , شعرطنز , شعرجالب , خنده دار , طنز , جالب , علی مظاهری , یه مردی پیر ,
تاریخ : جمعه 16 تير 1391
نویسنده : امیرمحمد

همان روزی که فرزندم بشد وارد به دانشگاه
برآمد از درون سینه ام از غصّه وغم آه
بشد دانشجوی آزاد ومن دربند وبیچاره
چرا که نیک می دانم هزینه ساز و سرباره
از این پس الوداعی بایدم با خنده و شادی
و با هر چه پس انداز و حقوق و پول و آزادی
شروع گردید دوران ریاضت ، سختی و حرمان
هرآن چیزی بنا کردم بشد درلحظه ای ویران
زدم چوب حراج بر فرش و تخت و تی وی رنگی
همه چیزم بشد قربانی این کار فرهنگی
به خون دل نمودم جور، پول ثبت نام او
حدیث و داستان و قصّه بود، موضوع وام او
از آن ترسم که تا پایان تحصیلات فرزندم
وتاگیرد لیسانس خویش این دردانه دلبندم
نه سقفی روی سر باشد نه فرشی زیر پای من
به جای خانه گردد محبس و زندان سرای من
شود او فارغ التحصیل و ساقط گردد از من حال
شود« جاوید» دراو حسرت شغل و زمن هم مال


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
موضوعات مرتبط: طنز و جالب , ,
برچسب‌ها: شعرخنده دار , شعرطنز , شعرجالب , خنده دار , طنز , جالب ,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد

آخرین مطالب

/
سلام دوستان عزیز.تواین وبلاگ همه چی پیدا میشه از جون مرغ تاشیرآدمیزاد!(معذرت میخوام)ازشیر مرغ تاجون آدمیزاد!پس حالشو ببرین.اگه هم آدم باحالی هستین نظرهم بدین(حالادیگه می تونی نظرنده!)پیروز باشین.